loading...
❤ رمــانـی ها ❤
میشــــا بازدید : 1630 دوشنبه 07 مرداد 1392 نظرات (0)
-آهای دختر کجایی؟ چه معنی داره صبح تا شب بست نشستی تو اتاق؟ پاشو یه کاری انجام بده نیومدی که مهمانی
این صدای ستایش خانمه که چشم دیدن منو نداره و از روزی که به این خونه اومدم مدام به من زخم زبون و کنایه زده،یکی نیست بگه آخه بی انصاف ما که قبول کردیم اشتباه کردیم و از همه مهمتر آینده ی من هم این وسط تباه شده ،دیگه چرا صبح تا شب بی احتیاطی بابا رو پتک میکنید و میزنید تو فرق سر من؟!گفتم بابا ....چقدردلم واسه اشون تنگ شده خصوصا اون دوتا باقلوا،امیرحسین وامیرعلی ،یعنی الان مامان چکار میکنه از نبود من ،اون بی نهایت به من وابسته بودوهمین امر هم باعث جدایی ما شد.اگراون روزجلوی ستایش خانوم حرف ازاین وابستگی نمیزد شاید الان همه کنار هم بودیم،صحنه ی خداحافظی رو هیچوقت نمیتونم فراموش کنم گریه ی دوقلوها، مامان و حتی بغض خفه شده در گلوی بابا که سعی در پنهان کردنش داشت ،التماسهای مامان که اگه به سنگ میکرد دلش به رحم میومد ولی در قلب ستایش خانوم اثر نداشت البته من به او حق میدم شاید اگه ماهم جای او بودیم همین کاروبا اونامیکردیم البته اونا میتونستند پول دیه رو پرداخت کنند اما ماکه نداشتیم و من شدم....اه حتی دلم نمیخواد اسمشو بیارم ،چه نقشه ها که واسه آینده ام داشتم اما همه با این انتخاب از بین رفت ،میتونستم الان کنار خانواده ام باشم ولی بدون بابا و یه سر پناه از خودمون که این با گروه خونی من جور نبود که خانواده ام رو در سختی ببینم ،آینده ی تباه شده ی من ارزش اینو داره که داداشام به همراه مامان زندگی راحتی داشته باشن....
در همین افکار بودم که در اتاق به شدت باز شد و ستایش خانم در چارچوب در نمایان،
--بهتره به جای اینکه از بیکاری خوابت ببره پاشی به اکرم و بقیه کمک کنی
فوری از جایم برخاستمو گفتم :بله چشم الان میرم (اه اه اه حالم از خودم بهم خورد با این چشم گفتنم،خب چکار کنم نمی دونم چرا جلوی این نمیتونم خودم باشم )
آرام از کنار چشم غره ای که به من رفت گذشتم وسپس به سرعت به طرف آشپز خانه رفتم تا بیشتر از این در دید رس او نباشم(چقدر ترسو....هیچم ترسو نیستم فقط احترام گذاشتم که چیزی نمیگم آخه اون غصه داره و منم دل رحم....آره جون خودت ! برو باووحوصله ی تو یکی رو ندارم ) --سلام اکرم خانم خسته نباشید کاری هست منم انجام بدم؟
--سلام به روی ماهت نه دخترم کاری نیست ممنون.
واااا پس این ستایش خانم چی میگفت برو کمک،(خب آی کیو میخواست بیکار نباشی ناسلامتی اومدی بیگاری...کی گفته من که به اسم عر...اه ه ول کن بابا نکنه باورت شده عروسی،با یه بله گفتن به عکسی که ندیدی جو عروس گرفتت؟!)
--اکرم یه کار بده دستش بیکار نچرخه
دوباره این پارازیت افکار من اومد،دآخه من کی بیکار چرخیدم من که تو این یکماه بودنم تو این خونه از بیست سال زندگیم تو خونه ی بابام بیشتر کار کردم..
--بله چشم خانم جان، بیا دختر این سبزی ها رو پاک کن که من به بقیه ی کارام برسم
این اکرم هم زرنگ بودا جلوی خانم با من سرد حرف میزنه ولی وقتی خودمون تنهاییم مهربون،خودش اینطورخواست تا خانم ازش ناراحت نشه،اون میگفت:من میدونم بابات از عمد اینکارو نکرده و تو هم در جرم اون شریک نیستی ،همین قدر که آقا زنده است خدا رو شکرحتما حکمتی در کاره، آخ که من عاشق استدلالای این زن کم سوادم،کاش بعضیها یاد بگیرن...درحین سبزی پاک کردن بودم که اکرم گفت :قراره آقا اینا تا چند روز دیگه بیان مثل اینکه اونجا دیگه کاری ندارن
نمیدونم چرا کمی ترسیدم ،اما فوری .... نمیدونم چرا کمی ترسیدم ،اما فوری شدم خود واقعی و ترس رو زدم کنار،من جرا باید بترسم؟اگه خطایی از پدر سر زده دلیل نمیشه دختر مجازات بشه. هر چند مجازات شدم اما خب خودم خواستم....میدونستم اگه این پیشنهادو قبول نمیکردم اونا خیلی راحت بابا رو مینداختند زندان و ما هم آواره ،آخه فک و فامیل درست و حسابی هم نداشتیم که دلمون به اونا خوش باشه...هی دیگه گذشت و من باید یه عمر کنایه های این قوم رو بشنوم
با برخورد دستی به شانه ام به خودم اومدم و دیدم اکرم با چشمای گرد شده داره نگام میکنه حالا یا ترسیده یا تعجب...
--بله اکرم خانم
--حواست کجاست مادر یه ساعته دارم صدات میکنم چرا جواب نمیدی،گفتم شاید با چشمای باز خوابت برده؟!
--ببخشید اکرم خانم تو فکر بودم
--دوباره به خانوادت فکر میکنی؟
--بله دلم واسشون تنگ شده،نمیدونم چرا باهام تماس نمیگیرند ،یعنی اینقدر از من خسته بودند که حالا یادی از من نمیکنند
--این چه حرفیه که میزنی آخه کدوم پدر و مادریو دیدی از بچه اشون خسته بشن اونم دسته گلی مثل تو،حتما نتونستند باهات تماس بگیرند
--آخه من نگرانشونم نکنه اتفاقی افتاده باشه
--خدانکنه به دلت بد راه نده ،من با خانم صحبت میکنم اجازه بده با خونه اتون تماس بگیری
ذوق زده گفتم :واقعا اکرم خانم...وای مرسی شما خیلی خوبین خیلی..
--هیسس دختر الان خانم میشنوه واویلا میشه
جلوی دهانم رو گرفتم و ریز خندیدم ،خدا کنه بزاره زنگ بزنم خونمون...
--راستی اکرم خانم شما گفتی قراره کی آقا اینا بیان؟
چشم غره ای به من رفت و گفت :حیف من که این همه حرف زدم واسه تو ،فقط دو کلوم اولشو شنیده...پاشو پاشو بده خودم سبزیها رو پاک کنم که تو آشغالارو هم قاطیشون کردی
لپشو بوسیدمو گفتم :نه با هم پاک میکنیم...ضمنا ببخشید تکرار نمیشه وبا هم آرام خندیدیم چقدر خوبه که من اینجا اکرمو دارم هرچند اوایل اونم با من مثل ستایش خانم رفتار میکرد اما به مرور متوجه شد در مورد من اشتباه میکرده و زود قضاوت کرده،اینارو خودش گفت و از اونروز باهم خیلی صمیمی شدیم ،من همدم اون و او همدل من...

--اکرم بیا اینجا کارت دارم.
اکرم فوری برخاست تا بره پیش ستایش خانم ،ومن برخاستم تا سبزیها رو بشویم.
کاش اکرم زودتر باهاش حرف میزد و من از این دلتنگی و بی خبری در می آمدم.... کاش اکرم زودتر باهاش حرف میزد و من از این دلتنگی و بی خبری در می آمدم....با اکرم و آقا رضا شوهرش که راننده ی خانم هم بود ناهارمون رو توی آشپزخانه خوردیم و بعد از شستن ظرفا به اتاقم رفتم ،اکرم گفته بود با خانم حرف زده گفته فعلا نه ،شاید چند روز دیگر...بازم جای بسی امید داره که تا حدودی قبول کرده.
--الو
--.....
--الو بفرمایید
بغضم شکست از شنیدن صداش،:سلام مامان قشنگم
--.........
--مامان منم درختچه ی گلت،نمیخوای جوابمو بدی
--ار...ارغ...ارغوانم ،گلم ،نفسم تویی مامان
--آره مامانم منم شما خوبید چرا سراغمو نمیگیرید اینقدر از دستم خسته بودید که دیگه یادم نمیکنید؟!
--این حرفو نزن دخترم تو که میدونی من و بابات جونمون به تو بنده،چرا اینحرفو میزنی ..بخدا قسم که آقات داره دیونه میشه از دوریت،میشینه گوشه ای وغصه میخوره اینکه باعث شد این بلا سر تو بیاد
--چرا تماس نمی گیرید؟
--چندبار تماس گرفتیم اما خانم آریا نمیزاشت باهات صحبت کنیم و گفت اگه بار دیگه تماس بگیریم با تو بد رفتاری میکنه...بگو دخترم با تو بد هستن،اذیتت میکنن،جات خوبه
وسط گریه خنده ی کوتاهی کردمو گفتم نه مامان جان همه چی خوبه ،من جام خوبه و اذیتم نمیکنن
--پس چرا داری گریه میکنی؟
--دلم واسه ی صداتون تنگ بود،بابا کجاست ،امیرا کجان خوبن دلم براشون یه ریزه شده.
--همه خوبن ،امروز خیلی بهونه ی تو رو گرفتن بابات هم بردشون پارک تا کمتر بهونه کنند
--الهی فداشون بشم از طرف من ببوسشون وبه بابا بگو اینقدر خودشو اذیت نکنه من جام خوبه از طرف من هم ماچش کن مامانم من باید برم ،درست نیست بیشتر از این صحبت کنم دوستون دارم و خداحافظ
--خداحافظ عزیزم بخدا شرمنده اتم دخترم آینده ات به پای ...
--این حرفو نزن مامان خودم راضی بودم،سعی میکنم بازم تماس بگیرم فعلا خداحافظ

داشتم اشکهامو پاک میکردم که اکرم اومد،
--چی شده دخترم اتفاقی افتاده؟
--نه اکرم خانم فقط دلم واسه اشون تنگ شده
--ان شاءا.. از این به بعد خانم میزاره باهاشون تماس بگیری
--راست میگی اکرم خانم ،یعنی میزاره؟
--آره گمونم آخه تو که پای تلفن بودی اونم داشت گوش میداد بعد که گوشیو گذاشت گفت بهت بگم هر دو هفته یکبار میتونی زنگ بزنی خونه اتون
پس گوش وایساده بود...خوبه که چیز بدی نگفتم هر چند که نمیگفتم اونم به خاطر اینکه مامان اینا بیشتر از این نگران نشن،اما....اینا مهم نی مهم اینه که اجازه داده با خانواده ام بحرفم واین زشتی کارش رو برای من میپوشونه..... با اینکه میدونستم جمعه است و کسی تا ساعت ده بیدار نمیشه اما از ساعت 6:30 به بعد خوابم نمیبرد واز طرفی هم سر و صدای شکمم نمیزاشت سر جایم دراز بکشم به همین خاطر تصمیم گرفتم برم آشپز خانه و به داد این بیچاره برسم، بعد از اینکه چای را دم دادم رفتم سراغ یخچال و همونطور که داخلش رو نگاه میکردم با خودمم حرف میزدم:خب خب کوچولوی من چی چی میخوره ؟اممم بزار ببینم ...آها بهتره کمی خامه و عسل بردارم و پنیر گردویی واسه تقویت تو واممم ...فکر کنم بس باشه ،چی نیمرو؟نه بابا دیگه چاق میشی میمونی رو دستما،اونوقته که ...
--حتما اون بیچاره تو خونه ی خودتون چیزی گیرش نمی اومده که نمیدونه چی انتخاب کنه.
باشنیدن صدایی که از پشت سرم اومد وحشت زده به عقب برگشتم و خواستم جیغ بنفشی بکشم که دستی محکم جلوی دهانم رو گرفت....(یا خدا این دیگه کیه ؟نکنه اول صبحی دزد اومده..آخه حیف این نی بره دزدی جوون به این رعنایی رو چه به دزدی...وای چشماش چقدر رنگش مشکیه آدم گم میشه توش)
--خوشکلی من نفس کشیدن رو از یادت نیندازه
وای راست میگه چرامن احساس خفگی میکنم...و سعی کردم دستانش را از روی دهانم بردارم .
--خوبه میدونی دارم خفه میشم و دستاتو سفت چسبوندی به دهانم
دیدم داره به من لبخند ژکوند تحویل میده،چقدر پروئه این بشر...
--اصلا تو کی هستی ،اینجا چکار میکنی ؟نکنه اومدی دزدی؟وای من چرا جیغ نمیزنم.....وخواستم جیغ بکشم که دوباره دهانم رو بست و به سمت گوشم خم شد و آروم و شمرده گفت: بهتره جیغ جیغ نکنی جوجه زشت که به ضرر خودت تموم میشه ،شیر فهم شد
با سر بلی گفتم که دوباره گفت: دستامو بر میدارم ولی وای به حالت اگه جیغ بکشی فهمیدی؟!
دوباره با سر قبول کردم که دستاشو برداشت،اوفف داشتم خفه میشدم نامرد چقدر محکم گرفته بود،یادم اومد که به من گفته بود جوجه زشت
--شما به چه حقی به من میگی جوجه زشت ؟
--واسه اینکه خیلی شبیه همون جوجه اردکه هستی
--اولا اون اردکه مرد بود ،دوما اگه من جوجه ام توهم اون غول سبزهه هستی که هم زشته هم چندش آور
بازوهایم رابا دو دست فشار داد و از بین دندونای کلید شده اش گفت:جرات داری یکبار دیگه تکرار کن که استخوانت شکسته شه
--وایی دستم مامان ،تقصیر خودته به من میگی زشت آخه من کجام زشته ؟
چشماشو ریز کرد و سر تا پامو نگاهی کرد و پوزخندی زد(این یعنی چی؟منظورش از پوزخند چی بود)
--اینبار و نشنیده میگیرم اما دفعه ی بعد بد میبینی کوچولو،حالا به داد شکمت برس که خوشکلی تو به دادش نمیرسه
وبازوهایم را محکم رها کرد و به سمت خروجی آشپز خانه حرکت کرد ،و من ماندم که این کی بود،اونم با لباس راحتی؟یعنی ممکنه ....؟؟
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام به همه ی دوستای رمانی!!!!امیدوارم از وب و رمانا لذت ببرین!!منبع بیشتر رمانا از سایت نودوهشتیا،رمان خانه،رمان دوستان و.... هستش!!گفتم بدونین!!!راستی عکسای بعضی از شخصیتای رمانا اگه پیدا کردم براتون میذام!!!یه سری چیزا درباره ی رمانا بدونین برین قسمت اطلاع رسانی!!!!خوب دیگه برین سر وقت رمانا!!!!! درضمن کسایی که کپی میکنین بی زحمت با ذکر منبع باشه!!.. رمان هاي اين وبلاگ نوشته ي كاربران عزيز سايت نودوهـــشتيا است. وهمين جا از همشون تشكرميكنم.... به خاطر اينكه شما از ماخبر داشته باشيد بهتره همه ايميل منو داشته باشيد.... elahenaz567@yahoo.com حرف و گفته يا سوالي بود درخدمتم.... مدیریت :faeze(بارانــــ)
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره این جا؟
    چرا نظر نمیدین؟؟
    دختری یا پسر؟؟
    سن خواننده های وب؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 47
  • کل نظرات : 34
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 79
  • آی پی امروز : 35
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 40
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 68
  • بازدید ماه : 40
  • بازدید سال : 1,719
  • بازدید کلی : 165,029
  • کدهای اختصاصی
    Online User ماهان سورف